iliya999 باران - شعر.عکس.عاشقانه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شریف‏ترین بى‏نیازى ، وانهادن آرزوهاست . [نهج البلاغه]
شعر.عکس.عاشقانه

 

http://punchthrough.com/ پروکسی

باران         
که اینجا هوا بارانی ست ولی باران نمی بارد
حال بگو من چه کنم با این همه گل خشکیده ای که زیبایی خود را نثار فراغ تو در
گلدان ترک خوردهء روحم کرده اند و واژه های نونهالی که در نبود تو ،
طناب دار به گردن آویخته اند تا در هیچ لغت نامه ای مورد استقبال واقع نشوند .
و امیدی که به خاطر نا امیدی ، تنهایی را در کنج خلوت قلبم ترجیح داده و آرزوهای
خود را در چهره ی رؤیایی شبانه می نمایاند تا کسی به وجودش پی نبرد .
حال بگو چه کنم با چشمان سِحرآمیزی که در قاب آینه ، هنر نمایی می کنند و فقط
تصویرمتحرکی از خنده ها و شادیها را نشان می دهند و زندگی زیبایی که چون آب
در جریان است .

 

 

حال تو بگو ؛ من چه کنم با این فاصله ها ؟؟
خیلی وقت هاست که دلم پر می کشد برای نوشتن
برای تو ، برای خودم ، برای خودمان ...
که چه ساده از صدای غریبانه ی فاصله ها می گذریم ، که چه نزدیکیم و چه دور می کنیم
خودمان را از خودمان .


که چه ساده می شکنیم بی آنکه بدانیم دیگر بغض هایمان اشک نمی شود.
که اینجا هوا بارانی است ولی باران نمی بارد.
هر جا گل یاد بودی می روید از روز های خوب ... نقطه می گذاری .
سر خط آغاز می کنی...


خیلی وقت است فراموش کرده ای حس غریبی بود ، میانمان که دوستش داشتی...
امروز یخ زده اند دست های مهربانت .
بهار را با حضور سبزت به کدامین سر زمین برده ای که زمستانش سهم کوچک دل من شد؟
دیگر اصلا دلم نمی خواهد باشم .
می خواهم همه را دور بریزم ... هر آنچه از تو تهی است ... هر آنچه با تو تهی است ...
نه ! شاید هم دلم تنگ شده باز هم برای تو و بیشتر برای خودم یا بهتر بگویم برای خودمان .
برای تک تک واژه هایی که هستی شان وام دار توست


وامدار همان نگاه مهربان ...
وامدار همان سکوت آبی ...
وامدار همان صدای ..............
هر کس نداند تو خوب می دانی که چه می گویم ...
که چقدر تنهایم .
و من هنوز نمی دانم که تو از چه سخن می گفتی میان لحظه ها ...
که نگاهت هنوز پشت پلک هایم است


که هنوز قلمم بوی تو را می دهد
گر قصه ی عشقت میان سطر هایم بوی انتظار می دهد ؟؟!
که اینچنین کلمات می خواهند بنویسند از تو برای تو ...

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم سکوت را فراموش می کردی
تمامی ذرات وجودت عشق را فریاد می کردی

 

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم چشمهایم را می شستی
و اشکهایم را با دستان عاشقت به باد می دادی 

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم نگاهت را تا ابد بر من می دوختی
تا من بر سکوت نگاه تو 

رازهای یک عشق زمینی را با خود به عرش خداوند ببرم
ای کاش می دانستی 

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم هرگز قلبم را نمی شکستی

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم لحظه ای مرا نمی آزردی 

که این غریبه ی تنها , جز نگاه معصومت پنجره ای 

و جز عشقت بهانه ای برای زیستن ندارد 

ای کاش می دانستی 

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم 

دوستم می داشتی 

همچون عشق که عاشقانش را دوست می دارد 

کاش می دانستی که چقدر دوستت دارم 

و مرا از این عذاب رها می کردی 

ای کاش تمام اینها را می دانستی

کاغذی سیاه اما پر از حرفهای عاشقانه

حرفهایی که زیباست اما!

عمل کردن به آن یک حادثه است

حرف عشق زیباست اما!

....عاشق شدن یک فاجعه است و اما

این ضربان قلب عاشق من است که تا تو باشی عشق من

همراه خواهد طپید ولی اگر تو نباشی .....

14cu2v9.gif 

 

برای تو که رفتی  

قهر نکن  

دردت به جونم قهر نکن

گفتم برو باور نکن

این دل تازه عاشقو

نشکن نریز پرپر نکن

با بی محلی و قهر

زندگی رو نکن زهر  

یه ذره عمر کوتاه

ارزش قهر نداره

 تقدیم به تو که نخواستی بمونی  

نمیشه از تو بگذرم  

نه میشه با تو بمونم  

تو دیگه کوتاه نمیای  

تقصیرم و نمی دونم  

بی تو تنها  

تو این غربت  

تو این ظلمت  

اگه بمونم  

حتی وقتی  

بغض خسته  

تو گلومه  

واست می خونم

 

و در پایان تنها یک حرف

حرفی با ارزش تر از هر لیاقت و بی لیاقتی 

چیزی از جنس وسیع بزرگ شدن

مثل گاز زدن یک سیب سرخ

 

 

.



  • کلمات کلیدی : باران
  • ایلیا999 ::: سه شنبه 87/12/6::: ساعت 8:29 عصر


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 39
    بازدید دیروز: 0
    کل بازدید :8880

    >> درباره خودم <<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    شعر.عکس.عاشقانه

    >>لینک دوستان<<

    >>دسته بندی یادداشت ها<<

    >>آرشیو شده ها<<

    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<
    ساعت 11:11 صبح