در پس گذر از سرمای زمستانی دیگر بار پروردگار بی همتا مژده آمدن بهار را در دلهای ما نشانده است وهمزمان با دگر دیسی فصل ها ما نیز مهیای تغییرات تازه ایم امید است که سال جدید اکسیر تازه گی وشادابی را از روح خود به دلهای ما جاری کند تا بهانه ای باشد بزای زیبا زیستن و زیبا نگاه کردن که بهار روزنه ای است برای نگاهی نو به زندگی به آینده وژرفای وجودی یکا یک ما.
فرارسیدن نوروز باستانی وسال1388شمسی را به همه ایرانیان تبریک عرض میکنم و سالی پر بار وسرشار از سلامتی بهورزی کامیابی را از خداوند منان آرزو دارم .
با صدای دلنشین ، می برد تو را به خواب
لحظه دیــــدن تــو لحظـــه یکــــی شـــدن بود لحظه تکرار عشق و با تو هم قسم شدن بود من تـــوی بــــــرق نگاهت قصر رویاهامو دیدم نذر کردم صد گل یاس تا به عشق تو رسیدم ای نفسهای پیاپی بــــی تــو زندگی عذابه مالک دنیا که باشم بــی تو عمر من سرابه
ضرب زیر اضطراب ، در ضمیر و ظاهرت
خوف می خزد خفیف در خطوط خاطرت
حس حسرت و هبوط ، بعد لغزش و گناه
آب می شوی ز شرم ، زیر سوز یک نگاه
«زود می رسم ز راه!» باز هم دروغ داغ؟
باز می خوری فریب ، اوج یک بلوغ داغ
چشم ها به دور دست ، حرف حبس حنجره
دختری فسون شده ، پشت قاب پنجره
بنگر انتظار را در نگاه خسته ات
انفجار حرفها پشت بغض بسته ات
زائر ضریح زخم ، پای پر ز آبله
عابر غریب عشق ، مانده جا ز قافله
اشکهای بی قرار ، چشمهای نا شکیب
نهراسم زکمین کردن ابر
نگریزم زشبیخون زدن صاعقه ها
تو اگر همسفر من باشی ؛
من گل یاس به گلدن خزان خواهم داد
راز شبگردی عاشق همه جا خواهم گفت
نور مهتابی چشمان تو را
در شبستان دلم خواهم کاشت
و به شب خواهم گفت :
برگ از شاخه ی امید جدا نتوان کرد
بال پرواز من از موسم پاییز تویی
مست چشمان تو در میکده ی عشق منم
همسفر ؛ باغ دل از عطر صداقت پر کن
برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال
همایون بادت این روز و همه روز
چو نرگس، چشم بخت از خواب برخواست
حسد گو دشمنان را، دیده بر دوز
بهاری خرم است ای گل کجایی
که بینی بلبلان را ناله وسوز
جهان بی ما بسی بودست و باشد
برادر جز نکو نامی میندوز
http://punchthrough.com/ پروکسی
باران
که اینجا هوا بارانی ست ولی باران نمی بارد
حال بگو من چه کنم با این همه گل خشکیده ای که زیبایی خود را نثار فراغ تو در
گلدان ترک خوردهء روحم کرده اند و واژه های نونهالی که در نبود تو ،
طناب دار به گردن آویخته اند تا در هیچ لغت نامه ای مورد استقبال واقع نشوند .
و امیدی که به خاطر نا امیدی ، تنهایی را در کنج خلوت قلبم ترجیح داده و آرزوهای
خود را در چهره ی رؤیایی شبانه می نمایاند تا کسی به وجودش پی نبرد .
حال بگو چه کنم با چشمان سِحرآمیزی که در قاب آینه ، هنر نمایی می کنند و فقط
تصویرمتحرکی از خنده ها و شادیها را نشان می دهند و زندگی زیبایی که چون آب
در جریان است .
حال تو بگو ؛ من چه کنم با این فاصله ها ؟؟
خیلی وقت هاست که دلم پر می کشد برای نوشتن
برای تو ، برای خودم ، برای خودمان ...
که چه ساده از صدای غریبانه ی فاصله ها می گذریم ، که چه نزدیکیم و چه دور می کنیم
خودمان را از خودمان .
که چه ساده می شکنیم بی آنکه بدانیم دیگر بغض هایمان اشک نمی شود.
که اینجا هوا بارانی است ولی باران نمی بارد.
هر جا گل یاد بودی می روید از روز های خوب ... نقطه می گذاری .
سر خط آغاز می کنی...
خیلی وقت است فراموش کرده ای حس غریبی بود ، میانمان که دوستش داشتی...
امروز یخ زده اند دست های مهربانت .
بهار را با حضور سبزت به کدامین سر زمین برده ای که زمستانش سهم کوچک دل من شد؟
دیگر اصلا دلم نمی خواهد باشم .
می خواهم همه را دور بریزم ... هر آنچه از تو تهی است ... هر آنچه با تو تهی است ...
نه ! شاید هم دلم تنگ شده باز هم برای تو و بیشتر برای خودم یا بهتر بگویم برای خودمان .
برای تک تک واژه هایی که هستی شان وام دار توست
وامدار همان نگاه مهربان ...
وامدار همان سکوت آبی ...
وامدار همان صدای ..............
هر کس نداند تو خوب می دانی که چه می گویم ...
که چقدر تنهایم .
و من هنوز نمی دانم که تو از چه سخن می گفتی میان لحظه ها ...
که نگاهت هنوز پشت پلک هایم است
که هنوز قلمم بوی تو را می دهد
گر قصه ی عشقت میان سطر هایم بوی انتظار می دهد ؟؟!
که اینچنین کلمات می خواهند بنویسند از تو برای تو ...
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم سکوت را فراموش می کردی
تمامی ذرات وجودت عشق را فریاد می کردی
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم چشمهایم را می شستی
و اشکهایم را با دستان عاشقت به باد می دادی
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم نگاهت را تا ابد بر من می دوختی
تا من بر سکوت نگاه تو
رازهای یک عشق زمینی را با خود به عرش خداوند ببرم
ای کاش می دانستی
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم هرگز قلبم را نمی شکستی
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم لحظه ای مرا نمی آزردی
که این غریبه ی تنها , جز نگاه معصومت پنجره ای
و جز عشقت بهانه ای برای زیستن ندارد
ای کاش می دانستی
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
دوستم می داشتی
همچون عشق که عاشقانش را دوست می دارد
کاش می دانستی که چقدر دوستت دارم
و مرا از این عذاب رها می کردی
ای کاش تمام اینها را می دانستی
کاغذی سیاه اما پر از حرفهای عاشقانه
حرفهایی که زیباست اما!
عمل کردن به آن یک حادثه است
حرف عشق زیباست اما!
....عاشق شدن یک فاجعه است و اما
این ضربان قلب عاشق من است که تا تو باشی عشق من
همراه خواهد طپید ولی اگر تو نباشی .....
برای تو که رفتی
قهر نکن
دردت به جونم قهر نکن
گفتم برو باور نکن
این دل تازه عاشقو
نشکن نریز پرپر نکن
با بی محلی و قهر
زندگی رو نکن زهر
یه ذره عمر کوتاه
ارزش قهر نداره
تقدیم به تو که نخواستی بمونی
نمیشه از تو بگذرم
نه میشه با تو بمونم
تو دیگه کوتاه نمیای
تقصیرم و نمی دونم
بی تو تنها
تو این غربت
تو این ظلمت
اگه بمونم
حتی وقتی
بغض خسته
تو گلومه
واست می خونم
و در پایان تنها یک حرف
حرفی با ارزش تر از هر لیاقت و بی لیاقتی
چیزی از جنس وسیع بزرگ شدن
مثل گاز زدن یک سیب سرخ
لایوم کیومک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام" عاشوراست. هفتاد و دو کبوتر عاشق به وصال معشوق رسیدند. هفتاد و دو انسان آزاده با لب تشنه به خاک و خون افتادند و سرهایشان به نیزه شد تا نامشان در تاریخ جاودانه شود و فریاد مظلومیت و آزادگی قیام حسین بن علی(ع) به گوش تمام عالمیان برسد. سر عزیز فاطمه(س) را از قفا بریدند، تا همگان درس آزادگی و شهادت را از حسین(ع) بیاموزند. ساقی تشنه لب آب را تا مقابل صورت آورد ولی به لبها نرساند، دستانش را بریدند اما مشک را به دندان گرفت، تا همگان درس وفاداری و غیرت را از عباس بن علی(ع) بیاموزند. جوانان و نور چشمان آل پیامبر(ص) را در اوج مظلومیت به شهادت رساندند، تا همگان درس فداکاری و شجاعت را از علی اکبر و قاسم و... بیاموزند. خیمه ها را به آتش کشیدند، زنان و دختران داغدار را تازیانه بر بدن و سیلی به صورت زدند و چادر از سرشان کشیدند، تا همگان درس صبر و بردباری را از زینب(س) بیاموزند. فردا زمین و زمان عزادار مصیبت فرزند زهرا(س) است. آدمیان و ملائک از خاک تا افلاک در سوگ شهادت حسین(ع) و یاران باوفایش جامه سیاه به تن کردند و اشک ماتم ریختند. فردا آسمان هم بر غربت و مظلومیت حسین(ع) و اهل بیت پیامبر(ص) میگرید. "لایوم کیومک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام" سلام بر حسین(ع)، سیدالشهدا و چراغ هدایت و کشتی نجات عالم. سلام بر اباالفضل(ع)، علمدار وفادار و ساقی بی دست کربلا. سلام بر ام المصائب زینب کبری(س). سلام بر زین العابدین(ع)، بیمار نینوا. سلام بر علی اکبر، جوان رعنای ابا عبدالله(ع). سلام بر قاسم، یادگار مجتبی(ع). سلام بر علی اصغر، غنچه شش ماهه باغ محمدی. سلام بر رقیه، بانوی سه ساله حرم آل عبا. سلام بر هفتاد و دو شهید بی سر و سلام بر کاروان ماتم زده و غریب صحرای کربلا.
صدای پای کاروانیان است می شنوی ؟
مظلومان آل ابراهیم را میگویم آمدند...
آسمان آبی بود و زمین مدینه از هرم سوزان خورشید تفتیده، و اینجا محله بنی هاشم .حسینم! برادر! شنیده ام که قصد سفر داری، منم ، محمد، زاده حنفیه
ای سوار سرگران، کم کن شتاب
جان من لختی سبکتر زن رکاب
جان برادر تو بهترین و عزیزترینی و من در پند تو سزاوارترین.یگانه هستی! قدری درنگ کن! راه سخت است و نا هموار، و اهریمنان در کمین نشسته اند، مبادا فریب اهل عراق، ستون خیمه علویان را واژگون سازد ؟جان جانان! چون دل به راه سپرده ای؛ لااقل از راهی سفر کن که عبد الله زبیر بدان سو رفت، تا گرفتار گرگان بنی امیه نگردی . و حسین، زاده فاطمه در پاسخ می
گوید : برادرم محمد؛ به سوی مکه می روم و از سرزمین حرام به سوی دل روانه خواهم شد .
نیایم "رسول گرامی اسلام" را در رویایی راستین دیدم که می فرمود: حسین به سوی خدا بشتاب ، خدای بزرگ چهره لاله گون تو را می خواهد ، در حالی که خاندانت در دست همراهیان ابلیس گرفتارند ، دست هایشان بسته و در روی شتران بدون کجاوه به این سو و آن سو رهسپار .
و اکنون روز یکشنبه 28 رجب المرجب سال 60 هجری قمری است و امام علیه السلام راهی مکه می شود.
زمین خشک و سوزان و بیابان از فرط تشنگی تلظی می کند قافله در حرکت است ، امیر کاروان بی امان، چون شیری غران به گرد کاروان می نگرد .
پنج روز کاروان در سینه تفتیده بیابان و صحرایی سوزان .
از یک سو "ذو الحلیفه" و مردان و احرامیان و از سوی دیگر دزدان و حرامیان از آل ابی سفیان .
و اینک شب جمعه سوم شعبان المعظم سال شصت هجری قمری امام علیه السلام و همراهیان با جسمانی خسته و بی امان به بیت الله الحرام می رسند و چهار ماه و شش روز در مکه مکرمه ؛ مَحرم حرم می گردند .
مردمان در این ایام به زیارت امام می آیند ، عبد الله ابن مطیع عدوی به حضرتش عرض می کند فدایت گردم کوفه سرزمین بد یمنی است مبادا به آن سو رهسپری .
نیایم "رسول گرامی اسلام" را در رویایی راستین دیدم که می فرمود: حسین به سوی خدا بشتاب ، خدای بزرگ چهره لاله گون تو را می خواهد ، در حالی که خاندانت در دست همراهیان ابلیس گرفتارند ، دست هایشان بسته و در روی شتران بدون کجاوه به این سو و آن سو رهسپار .
کوفیان بودند که خون بابت را بر زمین جاری کردند و پشت برادرت را خالی ساخته و به آن آقای بنی هاشم نیرنگ روا داشتند .
مولای من در حرم بمان بدرستیکه تو آقای عرب هستی و در تمام حجاز هماوردی برای تو نیست ، بخدا قسم اگر از میان ما بروی بنده دستان امویان خواهیم شد .
امروز روز ترویه است آقای خوبان و سرورجوانان بهشت در صحرای عرفات بر فراز جبل الرحمه با خدای بزرگ نجوا می کند : « اللهم انی ارغب الیک و اشهد بالربوبیته لک مقراً بانک ربی » خدایا من مشتاق توام و گواهی می دهم به پرودگاریت و اقرار می کنم که تو پروردگار منی .
روز ترویه ،وادی عرفات و حسین تنها با «خدای حسین» معبود من بنده ات در آستان تست و از فرط عشق گویا که در فناء تو فانی گشته است .
و بدینسان وعده الهی نزدیک می شود زاده اسماعیل به مذبح می رسد .
آی کاروانیان این جا کجاست ؟
عطش و آتش بردل غربت طعنه می زند و سنگ ریزه های سوزان کویر بر دلتنگی و خستگی کاروان نیشتر و بدنهای مالامال از تشنگی و گرسنگی آنان را می آزارد.
خورشید غروب دوم محرم ، به آرامی خود را در سینه افق جای می دهد ، سکوت بر کاروان سایه افکنده باز صدایی دوباره می پرسد اینجا کجاست ؟
پاسخی خسته می آید: اینجا ساحل فرات است.
نام دیگرش چیست ؟
مولای من نینوا ، غاضریه ، شفیه.
نه؛ نه؛ نام دیگری هم دارد؟
فریادی در سینه خفته به پاسخ می نشیند آقای من اینجا کربلاست.
آری حسین به کربلا می رسد ودل کویر را در تب و تاب می اندازد . آسمان نیز چهره در هم کشیده است .
زمین بغض خود را فرو می برد و فرات بی صدا به گریه می نشیند .
سیاهی شب با سپیده صبح در می آمیزد صدای چکاوکان مرگ به گوش می رسد.
ای سیاهی کیستی که راه را بر ما بسته ای ؟
منم حر پسر یزید ریاحی.
آقا!! از جانب عبید گماشته ام ، راه کوفه بر شما بسته است .
چند روزی بدین منوال گذشت، سپاهیان ایمان ، همراه با سپاه کفر رو به سوی یک خدا داشتند ، در صدر دو سپاه یک پیشوا به امامت می ایستاد و آن حسین زهرا بود.
اما ابلیس را نماینده ای بود در کوفه که سرشت او با قساوت و خونخوارگی پیمان بسته بود ،همو نامه ای به سوی حر گسیل داشت که : راه را بر حسین سد نما و آنان را به سوی دشت سوزان کربلا روانه و آب را بر آنان ببند و عرصه را بر آنان تنگ ساز .
یگانه هستی! قدری درنگ کن! راه سخت است و نا هموار، و اهریمنان در کمین نشسته اند، مبادا فریب اهل عراق، ستون خیمه علویان را واژگون سازد ؟
حال کاروانیان به کربلا رسیدند حضرتش فرمود«اللهم انی اعوذ بک من الکرب و البلاء »
بـــــار بگشـــــایید اینجـــــــا کربلاست
آب و خاکـــش با دل و جان آشنــاست
السّــــــــــلام ای سرزمین کـــربــــــلا
السّــــــــــلام ای منــزل و مـــأوای مـا
السّــــــــــلام ای وادی دلجوی عشق
وه چه خوش می آید اینجا بوی عشق
السّــــــــــلام ای خیمه گاه خواهـــرم
قتلگـــــــاه جــــانگـــــــــداز اکبــــــــرم
کــــــــــــربلا گــــــهواره اصغر تـــــویی
مقتـــــــل عباس نـــــــــام آور تــــویی
آمـــــــــــدم آغــــوش خود را بــــاز کن
بستــــــــــر مـــهمان خود را ســاز کن...
قافله شهادت در دل غاضریه خیمه می زند امام می فرماید : بخدا قسم اینجا شهادتگاه ماست کودکان ما را در این وادی به اسارت می برند و جگر گوشه هایمان در این وادی به خاک و خون می غلتند .
نفیر مرگ با آمدن پسر سعد بن ابی وقاص به صدا در می آید .
قاصد نفرت و غیض به سوی امام می آید چرا به عراق آمده اید؟
امام در پاسخ می فرماید عراقیان خود مرا با نگاشتن نامه خوانده اند اکنون اگر از آمدن من کراهت دارید به حجاز باز می گردم ، "عمر" نامه ای به ابن زیاد نوشت و ماجرا را گزارش کرد ، آن کور دل دنیا و آخرت در پاسخ گفت:حال که چنگالهای ما به سوی او نشانه رفته است امید بازگشت به حجاز دارد؟
دیگر راهی برای او نمانده است .
صدای نفیر بلند و بلند تر می شود .
و ناگهان هاتفی از آسمان بانگ بر می آورد: قتل الحسین بکربلا عطشاناً ....
- حسین(ع) زیباترین واژه هستی
حسین(ع) خون خدا و پسر خون خدا
حسین(ع) یعنی عشق، عشق به همه خوبی ها
حسین(ع) شخصیتی است که خداوند در روز عرفه نخست به زائران سیدالشهداء نظر می کند بعد به زائران خانه خودش
حسین(ع) شخصیتی است که خداوند ثواب زیارت قبر شش گوشه او را از زیارت خانه خودش بیشتر و افزونتر قرار داده است.
حضرت امام صادق(ع) فرموده: هرکس بوسیله خواندن زیارت عاشورا، جدم حسین(ع) را زیارت کند " چه از راه دور یا نزدیک" به خدا قسم خداوند هر حاجت مادی و معنوی داشته باشد به او می دهد.
چند نکته در رابطه با این حدیث قابل ذکر می باشد:
اول اینکه گوینده مطلب یک امام معصوم است، بنابراین خیلی قابل اهمیت می باشد.
دوم اینکه امام معصوم قسم می خورد که این تأکیدی براینکه حتماٌ حاجت این شخص را خداوند خواهد داد.
سوم اینکه می توان در صورتی که امکان نداشته باشد از نزدیک امام حسین(ع) را بوسیله خواندن زیارت عاشورا زیارت کند، از راه دور این کار را انجام دهد.
چهارم اینکه حاجات مادی و معنوی بوسیله این زیارت توسط خداوند برآورده می گردد.
برای رسیدن به مقام قرب الهی نیز وسائل گوناگون وجود دارد ولی وسیله مطمئن، راحت، سریع و ... برای رسیدن به خداوند عشق به امام حسین(ع) می باشد.
با عشق و ارادت به سالار شهیدان کربلا می توان سریعتر و مطمئن به هدف رسید.
برای رسیدن به محبت و عشق و علاقه امام حسین(ع) نیز راههای گوناگون وجود دارد ولی راهی که سریعتر انسان می تواند بوسیله آن به بارگاه امام حسین(ع) راه یابد، و جزو شیفتگان و عشاق سیدالشهداء گردد، از طریق خواندن زیارت عاشورا و خصوصاٌ مداومت به خواندن این زیارت شریف می باشد.
دلایل مختلفی برای اثبات این ادعا وجود دارد که عبارتند از :
زیارت عاشورا از احادیث قدسی می باشد. روایت صفوان در مورد زیارت عاشورا بیان کننده این امر است که جبرئیل امین این زیارت را از طریق خداوند متعال برای پیامبر(ص) قرائت نمود و این زیارت از طریق معصومین به امام باقر(ع) رسید و از طریق این امام معصوم به دست شیعیان و دوستداران اهل بیت عصمت و طهارت(ع) رسیده است.
ائمه ما شیعیان خصوصاٌ امام زمان(ع) تأکید به خواندن و مداومت به خواندن این زیارت شریف داشته اند، چنانچه در ملاقاتی که سید رشتی با امام زمان(ع) داشته اند، امام زمان به سید رشتی می فرمایند: که چرا عاشورا نمی خوانید و بعد سه بار می فرمایند عاشورا، عاشورا، عاشورا.(مفاتیح الجنان- شیخ عباس قمی)
علماء وبزرگان ما نیز برخواندن عاشورا و مداومت به آن تأکیدفراوان داشته اند و خود نیز این کار را انجام می داده اند و یکی از علل موفقیت اکثر بزرگان و علماء خواندن زیارت عاشورا بوده است.
چه بسیار زیبا است که انسان در هر زوز صبح 5 دقیقه از وقت خود را برای سالار شهیدان و زیارت عاشورا قرار دهد. چه صبح و روز زیبائی خواهد بود روزی که با نام و یاد عزیز زهرا(س) شروع شود.
مطمئن باشید که امام حسین(ع) جواب سلام شما را می دهد. فقط باید دلت را پاک کنی تا جواب سلام امام را بشنوی و یقین داشته باشید که جواب سلام را امام حسین(ع) می دهد، چون جواب سلام واجب است و امام معصوم محال است ترک واجب نماید. فقط باید گوش ما شنوا و لایق شنیدن جواب سلام ایشان باشد.
سخنان برگزیده امام حسین(ع):
::: هر کس خدا را بپرستد و خق بندگی او را بجای آورد , خداوند به او بیش از آنچه می خواهد می رساند .
:: اگر سه چیز نبود , هرگز فرزند آدم سر تسلیم فرو نمی آورد : فقر و نیازمندی , بیماری و مرگ .
:: اسقاط تدریجی خدا بر بنده خود , این است که تمام نعمتها را بر او می بخشد و شکر و سپاس را از او می گیرد.
:: بخیل کسی است که در سلام کردن بخل ورزد. نیز می فرمایند : به کسی که سلام نداده اجازه صحبت ندهید.
:: کسی از نظر مقام و منزلت بزرگوارتر است که به زرق و برق دنیا در دست هر که باشد ارزش قائل نشود.
:: هر کس از کار فرو ماند و راه تدبیر بر او بسته شود , کلیدش مداراست.
:: بپرهیز از کاری که برای آن ناچار به عذرخواهی شوی . زیرا مومن نه بدی کند و نه پوزش طلبد ولی منافق هر روز بدی می کند و عذر می خواهد .
:: خداوندا مرا با احسان خود , فزون طلب منما و با بلا و گرفتاری ادب مکن
خوابیدی رو بال موجا
کاش می شد بودم کنارت
دل تو دریای سکوتی
غم توساحل چشم به راهه
دنبالت دارم می گردم
اما نیست از تو نشونی
روزگار م رو جدا کرد
یه غرور توی جوونی
دل من هواتو کرده
کاش می شد تو رو ببینم
کاش می شد توخواب نازت
دست سردتو بگیرم
کاش می شد تو اوج رویات
من کنار تو بشینم
راهی به جز گـــــریز برایم نمانـــــــده بود
این عشــــق آتشــــین پر از درد بی امیــــد
در وادی گنــــاه و جنــــونم کشانــــــده بود
رفتــــــم که داغ بوسه ی پر حسرت تو را
با اشک های دیده ز لب شستـــــشو دهــــم
رفتـــــــم که ناتمام بمانم در این ســـــــرود
رفتـــــــم که با نگفته به خود آبــــــرو دهـم
رفتــــم مگو، مگو، که چرا رفت، ننگ بود
عشـــــــق من و نیــاز تو و سوز و سـاز ما
از پرده ی خموشی و ظلمت، چو نور صبح
بیرون فتــــــــاده بود به یکـــــــباره راز ما
رفتم، که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لا به لای دامن شبــــــرنگ زندگـــــــی
رفتــــم، که در سیاهی یک گور بی نشــان
فارغ شوم ز کشمـــکش و جنگ زندگـــــی
من از دو چشم روشن و گریـــان گریختـم
از خنده های وحشــــی طوفان گـــــریختم
از بســـــتر وصال به آغوش سرد هجــــر
آزرده از ملامت وجـــــدان گـــــــــریختم
ای سینه در حرارت سوزان خود بســوز
دیگر سراغ شعله ی آتش ز من مگیـــــر
میخواستم که شعله شوم سرکــــشی کنــم
مرغی شدم به کنج قفـــس بسته و اسیـــر
روحی مشوشم که بشی بی خبر ز خویش
در دامن سکوت به تلخــــی گــــــــریستم
نالان ز کرده ها و پشــــیمان ز گفتـــه ها
دیدم که لایق تو و عشــــــــق تو نیســـتم
هوای تو
آخرش شمارش روز و شبهام
چی میشد بیاد دوباره ای خدا
خواب هر شبم شده رویای تو
من هنوزم توی گوشمه صدای تو
کاش نمی رفتی و من پر میشدم
روز و شب از عطر تو هوای تو
اینجا هوا بارانی ست ولی باران نمی بارد
حال بگو من چه کنم با این همه گل خشکیده ای که زیبایی خود را نثار فراغ تو در
گلدان ترک خوردهء روحم کرده اند و واژه های نونهالی که در نبود تو ،
طناب دار به گردن آویخته اند تا در هیچ لغت نامه ای مورد استقبال واقع نشوند .
و امیدی که به خاطر نا امیدی ، تنهایی را در کنج خلوت قلبم ترجیح داده و آرزوهای
خود را در چهره ی رؤیایی شبانه می نمایاند تا کسی به وجودش پی نبرد .
حال بگو چه کنم با چشمان سِحرآمیزی که در قاب آینه ، هنر نمایی می کنند و فقط
تصویرمتحرکی از خنده ها و شادیها را نشان می دهند و زندگی زیبایی که چون آب
در جریان است .
حال تو بگو ؛ من چه کنم با این فاصله ها ؟؟
خیلی وقت هاست که دلم پر می کشد برای نوشتن
برای تو ، برای خودم ، برای خودمان ...
که چه ساده از صدای غریبانه ی فاصله ها می گذریم ، که چه نزدیکیم و چه دور می کنیم
خودمان را از خودمان .
که چه ساده می شکنیم بی آنکه بدانیم دیگر بغض هایمان اشک نمی شود.
که اینجا هوا بارانی است ولی باران نمی بارد.
هر جا گل یاد بودی می روید از روز های خوب ... نقطه می گذاری .
سر خط آغاز می کنی...
خیلی وقت است فراموش کرده ای حس غریبی بود ، میانمان که دوستش داشتی...
امروز یخ زده اند دست های مهربانت .
بهار را با حضور سبزت به کدامین سر زمین برده ای که زمستانش سهم کوچک دل من شد؟
دیگر اصلا دلم نمی خواهد باشم .
می خواهم همه را دور بریزم ... هر آنچه از تو تهی است ... هر آنچه با تو تهی است ...
نه ! شاید هم دلم تنگ شده باز هم برای تو و بیشتر برای خودم یا بهتر بگویم برای خودمان .
برای تک تک واژه هایی که هستی شان وام دار توست
وامدار همان نگاه مهربان ...
وامدار همان سکوت آبی ...
وامدار همان صدای ..............
هر کس نداند تو خوب می دانی که چه می گویم ...
که چقدر تنهایم .
و من هنوز نمی دانم که تو از چه سخن می گفتی میان لحظه ها ...
که نگاهت هنوز پشت پلک هایم است
که هنوز قلمم بوی تو را می دهد
گر قصه ی عشقت میان سطر هایم بوی انتظار می دهد ؟؟!
که اینچنین کلمات می خواهند بنویسند از تو برای تو ...
بهش بگین دوستش دارم
دنیامو زیر پاهاش می زارم
بهش بگین رنگ چشاشو دوست دارم
هدیه هاشو حتی خاطره هاشو دوست دارم
حرفای نگفتنی زیاد داریم باهم اره!
یک ثانیه موندن باهاشو دوست دارم
بهش بگین دوستش دارم
دنیامو زیر پاهاش می زارم
بهش بگین عکسای تو اتاقشو دوست دارم
بوسه ی زمستونی اما داغشو دوست دارم
همیشه دلم و عقلم پیش اونه
تمام عمرم فکرم بره سراغشو دوست دارم
بهش بگین دوستش دارم
دنیامو زیر پاهاش می زارم
بهش بگین حرف زدنای کوتاشو دوست دارم
قلب صاف و بی گناشو دوست دارم
اشتباه کرده که عاشق چشمای من شده
اما نه من این اشتباشو دوست دارم
بهش بگین دوستش دارم
دنیامو زیر پاهاش می زارم
بهش بگین لحن صداشو دوست دارم
اون بی وفا نیست وقاشو دوست دارم
همه بدونین اگه بگه بمیر می میرم
من عاشقشم سارا گفتناشو دوست دارم
بهش بگین دوستش دارم
دنیامو زیر پاهاش می زارم
بهش بگین موها پر پیچ و تابشو دوست دارم
من حتی ساعت خرابشو دوست دارم
انتخاب اون بزرگتریم معجزیه
بهش بگین اره بگین انتخابشو دوست دارم
بهش بگین دوستش دارم
دنیامو زیر پاهاش می زارم
راستی دلت میاد بری بدون من بری سفر
بعدش فراموشم کنی برات بشم یه رهگذر
اصلا بگو که دوست داری اینجور دوست داشته باشم
اسم تو رو مثل گلا تو گلدونا کاشته
ای کاش منم تو اسمون یه مرغ دریایی بودم
شاید دوسم داشتی اگه آهوی صحرایی بودم
ای کاش بدونی چشاتو به صد تا دنیا نمی دم
یه موج گیسوی تو رو به صد تا دریا نمی دم
تا وقتی اینجا بمونی بارون قشنگ و نم نمه
هوای رفتن که کنی مرگ گلای مریمه
نگام کن و برام بگو بگو می ری یا می مونی
بگو دوسم داری یا نه مرگ گلای شمعدونی
نامه داره تموم می شه مثل تموم نامه ها
اما تو مثل اسمون عاشقی و بی انتها
یادتو اشکای بارون روی خاک شوره زار
یا تو یه خواب راحت واسه چشم بیقرار
اسم تو خاطرهی شیرین تکرار عسل
پای گهوارهی قصه خوندن شعر و غزل
من هنوز دل نگرونم که تو از راه برسی
پر شه از هوای تو خلوت بی همنفسی
تو خیالم شبها رو ستاره بارون می کنم
خونه رو به عشق تو آیینه بندون میکنم
ابر غصه ها رو از آبی چشمات میگیرم
تو بهشت گرم دستای تو آروم میمیرم
نگو دیره نگو دیره نگو دیگه دل بریدی
نگو از قهر زمونه طعم دلتنگی چشیدی....
حس همیشه داشتن
نه عشق و دلبستگی
نه قصه ی گسستنه
نه حرف پیوستگیه
عادت و عشق و عاطفه
هر چی لغت تو عالمه
برای حس من و تو
یه اسم گنگ و مبهمه
تو این روزای بی کسی
اگه به دادم نرسی
یه روز میای که دیر شده
نمونده از من نفسی
*****
خواستن تو برای من
فرا تر از روح و تنه
راز همیشگی شدن
همیشه ازر تو گفتنه
اگر تو مهلتم بدی
مهلت مرگ رو نمی خوام
با تو به قصه می رسم
همراه لحظه هام بیا...
در این شبهای دلتنگی که غم با من هم آغوشه
به جز اندوه و تنهایی کسی با من نمی جوشه
کسی حالم نمی پرسه کسی دردم نمی دونه
نه همدرد و هم آوایی با من یک دل نمی خونه
از ایـن سـرگشـتـگـی بـیـزارم و بـیـزار
ولـی راه فـراری نـیـسـت از ایـن دیـوار
برای این لب تشنه دریغا قطره آبی بود
برای خسته چشم من دریغا جای خوابی بود
در این سرداب ظلمت نور راهی بود
در ایـن انـدوه غربـت سـرپـنـاهـی بود
شب ، پر درد و من از غصّه ها دلسرد
کجــا پـیـدا کـنـم دلسـوخته ای هم درد
اسـیـر صـد بـیـابـان وَهــم و اندوهـم
مـرا پا در دل و سنگین تر از کوهم
بازدید دیروز: 0
کل بازدید :8866